Samstag, 7. Oktober 2023
تعرض به بدنِ زنانِ معترض؛ روایتِ آزارِ جنسی در زندانهای ایران
سومی هم باشد اما این بچهها را که می بردند نفر سومی هم نبوده. این دختر بوده و یک بازجوی جوان. هر لحظه این دختر فکر میکرده ممکن است مورد تعرض قرار بگیرد یا به او تجاوز شود».
الهه اجباری سعی میکند تصویر بازجوی خود را در ذهن بازسازی کند: «احتمالا یک مرد هیکلی و سنگین. چون وقتی راه میرفت به نظر سنگین میرسید. همیشه خیلی بوی عرق میداد. ریش و سبیل داشت احتمالا. تیپیکالِ بسیجیها. اخمو. چند تا انگشتر عقیق در دست و یک تسبیح در دستش. آه و یک شوکر هم که در دستش بود. چون شوکر را میزد فهمیدم که شوکر در دستش است».
الهه منقلب شده و ادامه میدهد: «چیزی که خیلی برای من دردناک بود این بود که این شکنجهگران میگفتند حالا چه کار میتوانی بکنی؟ ما حتی نیازی نیست تو را بکشیم. تو را میفرستیم که همانهایی که دنبالت هستند که تو را چون لکه ننگشان هستی بکشند، همانها تو را بکشند. این خیلی برای من جمله دردناکی بود. عمق آن مردسالاری بود. چند تا مرد داشتند تصمیم میگرفتند که چهگونه میتوانند من را بکشند. به من گفت که در همه عکسهایت هم که ماشالله آستین را زدی بالا. (من همیشه آستینم را میزدم بالا و لباسهای مردانه میپوشیدم) مثل این که کلا خوشت میآید که نشان بدهی. من سرم پایین بود که چیزی نگویم. با سیگار دست من را سوزاند…عکساش را میتوانم برایتان بفرستم. من فقط سوختم و هیچ چیزی نتوانستم بگویم. عکسهای من را نگاه میکرد و هی راه میرفت. میگفت شما چپولها (فقط چون در عکسها شال قرمز به سر داشتم) کلا عادت دارید دور هم جمع شوید و سکس گروهی بکنید و از این که بدنتان را نشان دهید لذت میبرید و همه جا هم که آستینت را بالا زدهای. من آنجا هم که نشسته بودم دقیقا آستینم بالا بود و آنجا بود که سیگارش را خاموش کرد…میگفت آتش جهنم هم این مدلی است. امتحانش کن».
و فاطمه خوشرو که انتقال خود به زندان اوین را به یاد میآورد: «من را به بند دو الف زندان اوین منتقل کردند. مدام من را تحت فشار قرار داده بودند که باید اعتراف کنی که از منافقین و معاندین پول گرفتهای و به معترضان دادهای که به خیابان بیایند و اعتراض کنند. من میگفتم من جلوی دوربین نمیآیم. من چنین کاری نکردهام و فقط یک معترض بودم. تا این که شخصی که پشت دیوار شیشهای بود گفت شما آزادید. بروید لباسهاتان را تحویل بدهید و مأموران میخواهند شما را به شهرستان خرمآباد برگردانند. چشمبند زدند و زنان مراقب من را بردند. همیشه که من را میبردند از پلهها بالا میرفتیم. این بار من را از یک مسیر دیگر بردند و در یک اتاق خیلی کوچک وارد کردند و خانم مراقب به من گفت لباسهات را دربیاور و من تحویل بده. من باید لباسهایی را که بالا تحویل داده بودی بیاورم. لباسهای زندان را از تن دربیاور و به من تحویل بده. این خانم خیلی عجله داشت و لحن بسیار بدی هم داشت. اتاق بسیار کوچکی بود. دوربین هم در آن وجود نداشت. این خیلی به من استرس داد چون در تمام اتاقها دوربین هست. حتی در سلول انفرادی هم که هستی دوربین طوری نصب شده که تمام رفتارهای شما در حمام و دستشویی را هم نظارهگر هستند و هیچ گونه حریم خصوصی نداری. ولی در این اتاق دوربین نبود. من فکر کردم خانم مراقب میخواهد داخل بیاید. هیچ گونه لباسی تنم نبود. لباسهام را تحویل آن خانم داده بودم. دیدم چند تا مرد که ماسک زده بودند و صورتشان مشخص نبود وارد شدند. شخصی را که همیشه من را بازجویی میکرد از صدایاش شناختم. ایشان آخر از همه وارد شد…متأسفانه به اندام جنسی من دست میزدند. من را لمس میکردند…واقعا شوک شده بودم. اصلا نمیدانستم آیا این اتفاقات واقعی است؟ آیا دارم خواب میبینم؟ اصلا متوجه گذر زمان و این که کجا هستم نمیشدم. بسیار حالت بدی داشتم. بازجو با الفاظ زشت و زنندهای گفت این را دراز کنید! من اصلا نمیدانستم تعداد این افراد چند نفر است. بازجو گفت این پنج نفر که خسته شوند من پنج نفر دیگر را میآورم…باید اعتراف میکردی. چرا حرف من را گوش نکردی؟ من آنجا شروع کردم به التماس کردن. گفتم خواهش میکنم. من غلط کردم…هر چه که شما بگویید من انجام میدهم. هر کاری که بخواهید من انجام میدهم…متأسفانه این اتفاق برای من افتاد و …خیلی معذرت میخواهم تا آخر نمیتوانم توضیح بدهم»…
این یادآوریها حال او را منقلب کرد است. با این حال بر خودش مسلط میشود: «قبل از این ماجرا من را تحت فشار گذاشته بودند که باید اعتراف کنم. من نمیخواستم اعتراف کنم. چون کاری نکرده بودم. بدون هیچ برنامهای به خیابان رفته بودم اما اینها یک چیز دیگر از من میخواستند. بعد از آن اتفاق تلخ اما آنها از اتاق رفتند بیرون. چند روز بعد برای مدت سه روز من را جلوی دوربین بردند. نوشتههایی را به من دادند که باید از روی آن میخواندم. جاهایی را دوباره تصحیح میکردند و من جلوی دوربین میگفتند. من یک هفته قبل از شروع اعتراضات به ایران آمده بودم. من در ترکیه زندگی میکردند و اینها از من میخواستند که بگویم از معاندین و منافقین از جمله پارتنرم که یک شهروند آمریکایی است و قبلا برای وزارت دفاع آمریکا کار میکرده پول گرفتهام. باید میگفتم که از او پول گرفتهام و با برنامه او و همکارانش به ایران آمدهام و اعتراضات را به وجود آورده و سردرستگی و لیدری کردهام. من را به این شرط آزاد کردند که به ترکیه بروم و با آنها همکاری کنم و در همکاری با سپاه پاسداران کمک کنم که او را بدزدند و به ایران بیاورند. پدرم را هم گروگان گرفتند. قاضی به من گفت پدر شما ضمانت کرده و برای این که شما بیرون بیایید وثیقه گذاشته و اگر با سپاه پاسداران همکاری نکنید، ما خانوادهتان و مخصوصا پدرتان را میگیریم. روز آخر هم به قاضی پروندهام از آنچه در بازداشتگاه دو الف اوین بر من گذشت گفتم. از مردانی که بدن من لمس کردند و شکنجه شدم و حال مناسبی ندارم. قاضی با خونسردی گفت خانم اینها هیچ ربطی به من ندارد! و به مادرم هم گفت برو خدا را شکر کن که دخترت گلوله نخورده بمیرد».
گلوله خوردن و مُردن، مثل نیکا، مثل سارینا، مثل حدیث، مثل مهسا، مثل غزاله، مثل حنانه….کشتهشدگانِ قتلهای حکومتی در اعتراضاتِ زن، زندگی، آزادی…دختران معترضی که لیلا به خاطر میآورد زندانبانها به کشته شدنشان میخندیدند: «در مورد دختران کشتهشده مثل حدیث، مثل نیکا و تمام دختران کشتهشده در جنبش، میگفتند که اینها دختران هرزهای بودهاند که توی خیابان آمده و به خانههای ناامنی وارد شدهاند که آنجا به آنها تجاوز شده و کشته شدهاند یا این که خودشان از خجالت خودکشی کردهاند. این که این روایتهای دروغ را مرتب تکرار میکردند خیلی آزاردهنده بود. اصلا زیر بار نمیرفتند. میگفتند اینها یا خودکشی کردهاند یا این که یک سری آدم اینها را کشتهاند. ما کسی را نکشتهایم. رد میشدند و با کنایه میگفتند شما میگفتید زن، زندگی، آزادی و آخرش شدهاید زن، زندگی، زندان! اینها را میگفتند و مسخره میکردند و میخندیدند».
میخندیدند…دستهجمعی میخندیدند…انگار که تونل وحشت. اما گذر از این تونل وحشت چه شکلی است؟ با آدم چه میکند؟ در تمام یک سالِ گذشته، زندگیِ زنان معترض در اعتراضات ۱۴۰۱، با کولهباری از تجربههای هولناکِ تحقیر و آزار جنسی و تعرض به جان و تن خود در زندانها و بازداشتگاههای جمهوری اسلامی چهگونه زندگیای بوده؟
روزها، شبها، ترسها، کابوسها…الهه اجباری از زیستن با خاطره فاجعه میگوید. کاری که خیلی وقتها از زیستن در خودِ فاجعه هم دشوارتر است: «اصلا چیزی نیست که به این راحتی فراموش شود. اوایل که من فقط ساعتها به سقف خیره میشدم بدون این که بدانم دارم چه کار میکنم. هیچ چیز نمیدانستم. گیج بودم. آن قدر که من بیرون از زندان و وقتی آزاد شدم پنیک بودم و بالا میآوردم و حالم بد بود در داخل زندان این طور نبودم. انگار در داخل زندان تلاش میکردم که دوام بیاورم ولی بعد از آن حسم خیلی بدتر شد. هیچ دقیقه و ساعتی نبود که من به خودکشی و تمام کردن زندگیام فکر نکنم. هیچ چیزی هم نبود که بخواهم به آن چنگ بزنم و دوام بیاورم. در آینه نمیتوانست به خودم نگاه کنم. نمیخواستم به خودم و اتفاقاتی که برایم افتاده فکر کنم. بیست کیلو وزن اضافه کردم و کلا از آنچه که قبلا بودم به چیز دیگری تبدیل شدم. این کنار آمدن خیلی برایم سخت بود. بدنم تغییر فرم داده بود و افسرده بودم. الان میروم تراپی. باید فکر درمان بودم و اینها حس بد نسبت به خودم را هر لحظه بیشتر میکند. این که بتوانم از نظر شناختی و ذهنی خودم را به این برسانم که خب من در شرایط نرمالی نبودم، بین یک عده آدم روانی و مریض بودم که هدفشان تخریب شخصیت بود و هیچ یک از حرفهایی که میگفتند درست نبود [دشوار است]. باید بتوانم با اینها کنار بیایم ولی خب با تمام این که به اینها آگاهم ولی کار سختی است».
لیلا منصور حتی نمیتوانست یک دل سیر گریه کند. او میگوید: «تا بعد از آزادی و حتی چندین هفته بعد، با این که بهشدت احساس نیاز میکردم هر کاری میکردم نمیتوانستم گریه کنم. بچههای دیگر گریه میکردند. من بغض میکرد اما نمیتوانستم گریه کنم. انگار اشکهایم خشک شده باشد. حتی موقعی که آمدن خانه، خانواده و دوستان و گربهام را دیدم، همچنان نمیتوانستم گریه کنم. تا چندین هفته بعد که اتفاقی افتاد که به واسطه آن توانستم گریه کنم».
و زن معترضی که پس از آزادی از زندان حتی از به کار بردن نام خود پرهیز دارد اضافه میکند: «به هر حال جامعه سنتی است و خیلی از خانوادهها هنوز درگیر سنتها هستند. خیلی از خانوادهها میترستند و پش بچهشان را خالی میکنند. من شاهد بودم کسانی که به خاطر این که خانم به زندان افتاده همسرش از او جدا شده. این چیزها هست دیگر. خیلی وقتها هم مردان انتظار دارند که حتما زنشان از آنها تبعید کند. این مشکلات در این جامعه هست. من فکر میکنم که قانون بدِ جمهوری اسلامی کرامت خانوادهها را زیر سؤال میبرد. وقتی که حق استقلال به یک زن نمیدهد آخرش میتواند فروپاشی خانواده باشد. حالا بعضیها قبل از این اتفاقات جدا شدند و بعضی هم هستند که وقتی به زندان افتادند همسرشان از آنها جدا شد».
فاطمه خوشرو که در انتظار روز دادخواهی است میگوید: «من شاهد دادگاه آبان تریبونال هم هستم و امید دارم که روزی در دادگاهی که قابل اجرا باشد بتوانم برای این رنجی که سپاه پاسداران بر من روا داشته دادخواهی کنم چرا که من هر روزم در آن اتفاقات و جنایتی که بر سرم آوردند تکرار میشوند و از نظر روانی بسیار به هم ریخته هستم».
الهه اجباری هم بهرغم همه چیز، به قدرت زنان ایمان دارد و تأکید میکند: «به نظر من جمهوری اسلامی با دستگیر کردن و کشتن و تحقیر این همه زن نشان میدهد که چهقدر از این مفهومِ زن، زندگی، آزادی میترسد. من با دوستان زیادی صحبت کردهام و میبینم که حتی مدل تحقیر هم یکسان بوده است. این که به ما میگفتند شما فقط دنبال فاحشگی هستید نه زن، زندگی، آزادی نشان میدهد که چهقدر از مفهوم و قدرت زن میترسند و به خاطر همین داشتند به این شدت سرکوب میکردند. با این که خیلیها درد کشیدند و آسیب دیدند این که بدانی که چهقدر قدرت داری و اگر از این قدرت استفاده کنی چهقدر برای اینها ترسناک خواهد بود و حاضراند این همه هزینه و سرکوب کنند و هدفشان هم این است که تو بروی، افسرده شود و دیگر حرف نزنی یا بلایی سر خودت بیاوری و فقط نباشی، وقتی به اینها آگاه باشیم میبینیم که آن قدر هم شرایط بد نیست و ما فقط نباید گول این فضا را بخوریم».
مژگان کشاورز هم معتقد است تغییر بدون درد ممکن نیست. او میگوید: «هیچ تغییری بدون درد نمیتواند باشد. آدمها حتما قبل از بزرگ و قدرتمند شدن دردهایی را تجربه کردهاند و تحقیر شدهاند. به قطاری که در حال حرکت است سنگ میزنند نه قطاری که ایستاده است. پس تو باید همچنان ادامه بدهی. همه ما سرماخورده یک زمستانیم و درد مشترکی داریم. من میخواستم سکوتم را در مقابل این تحقیرها بشکنم و این راه ادامه دارد. تازه کار ما شروع میشود. جامعه نیاز به آگاهی و هوشیاری دارد. ما باید اینها را بگوییم تا زنان آگاهتر و با حقوق خود آشناتر شوند. من در شرایط سخت بوده که مقاوم شدهام، در زندانها و انفرادیها و با تمام اتفاقاتی که در این سالها برای ما افتاده. اینها همه باعث رشد و مقاومت من شده. به هر حال تغییر یکشبه اتفاق نمیافتد. انقلاب واقعی را باید از درون خودمان شروع کنیم. خودمان را بسازیم. شجاعت را در خانواده و دختر و پسرمان رشد بدهیم، تربیت و آگاهشان کنیم بعد کم کم به جامعه و مدارس میرسد و کم کم جامعه به این باور میرسد که باید تغییر کند. چون تغییر یکشبه نیست».
توجه داشته باشید این سرگذشت چندزن از تمامی زنان ایران عست قابل توجه هست که در ایران هر روزه اتفاقاتی برای زنان مبارز و حق طلب می افتد که نشان دهنده حکومت فاسد جمهوری اسلامی است و حکومت فاسد مسئولین حکومت از به رهبری اقای خامنه ای است که حاضر است برای بقای حکومت ننگین و بی اصل و اساس خود تک تک مردم ایران را بکشد به زنان تجاوز کند کودکان را بکشد و همه رو با زو و ظلم خفه کند از همه افراد دنباله روی حق و انسانیت خواهشمندم که حقایق ایران را دنبال کنید مردم ایران نیاز به افرادی دارند صدای انها باشند
فعال حقوق بشر در ایران کوثر ولیزاده .
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)
بازتابهای گسترده ویدئوی ضربوشتم دو دختر نوجوان بهدست گشت ارشاد؛ واکنش پلیس و دادستان نظامی
انتشار تصاویر ضربوشتم دو دختر نوجوان به دست نیروهای گشت ارشاد نیروی انتظامی در تهران واکنشهای گستردهای را در شبکههای اجتماعی به همراه ...
-
سپیده رشنو، فعال مدنی و نویسنده مخالف حجاب اجباری، روز پنجشنبه ۱۱ خرداد در اینستاگرام خود با اعلام این مطلب که «یک طرف، پای حضرات روی گلوی...
-
زینب (بهار) خنیاب پور، شهروند ساکن بهبهان، با دریافت ابلاغیه ای به دادسرای این شهر احضار شد. به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه ف...
-
روزنامه دنیای اقتصاد در گزارشی نوشت زنان، طلای پنهان اقتصاد ایران هستند اما سیاستی برای استفاده از ظرفیت این بخش از جامعه طراحی و تعریف نش...
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen